سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شیطان 7ساله!!!بسیار عجیب - نوشته های یغما


ساعت 5:48 عصر پنج شنبه 85/9/16

زن هق هق می‌کرد و اشک می‌ریخت . وقتی دلیل آن همه بی‌تابی و درد را پرسیدم. با نگاهی که شادی فرسنگ‌ها از آن فاصله داشت گفت: «باورتان می‌شود کودک هفت ساله به جرم مزاحمت برای نوامیس محاکمه شود؟ پسرم ساسان زندگی ما را سیاه کرد. او بچه آدم نیست، بچه شیطان است. دیگر حاضر نیستم حتی یک روز او را نگه دارم. هیچ شباهتی با بچه‌های عادی ندارد. »و بعد که آرام‌تر شد، تعریف کرد: «من و همسرم هر دو کار می‌کردیم ولی الان من به خاطر او کارم را از دست داده‌ام. ساسان از سن 2 سالگی پیش مادرم بود. وقتی سه ساله شد آنقدر مادرم را اذیت کرد که او هم از دست بچه من خسته شد. باورتان نمی‌شود، بچه سه ساله با پرت کردن قاب عکس به طرف مادرم باعث شد که او بینایی یک چشم خود را از دست بدهد. دیگر رو ندارم به دیدن پدر و مادرم بروم. بعد از آن جریان ساسان را به مهدکودک بردم. هر روزیکی از اولیای بچه‌های مهدکودک شکایت می‌کرد. ساسان چند بار بچه‌های دیگر را کتک زده بود. چند بار سوسک به جان بچه‌ها انداخته بود. باورتان نمی‌شود که این بچه حتی به حیوانات رحم نمی‌کند. بیش از صدبار ماهی‌های قرمز عید را کشت. او دنبال گربه‌ها می‌کند و آنها را می‌زند و... یک روز با مربی مهدکودک دعوا کرد. من سرکار بودم که خبردادند بروم و ساسان را به خانه ببرم. آن روز صدبار از مربی و مدیران عذرخواهی کردم تا آنها راضی شدند یک فرصت دیگر به ساسان بدهند . هرچه از این بچه پررو و شیطان خواستم که از مربی خود معذرت بخواهد زیربار نرفت. فردای آن روز فهمیدم که ساسان در کلانتری بازداشت است. سراسیمه از محل کارم به کلانتری رفتم. این پسر که نمی‌دانم باید چه چیزی درباره‌اش بگویم به خاطر تلافی و اذیت مربی خود مهدکودک را آتش زد. نمی‌دانم اصلاً کبریت را از کجا آورده بود. به هر حال خدا رحم کرد آن آتش‌سوزی فقط خسارت مالی داشت. ما خسارت را پرداختیم و من مجبور شدم کار خود را رها کنم و مواظب ساسان باشم. من که هیچ، اگر تمام دنیا هم جمع شوند از پس این شیطان برنمی‌آیند. از سن 4 تا 6 سالگی خودم از او نگهداری کردم. این دو سال برایم یک عمر گذشت. 30 سال بیشتر ندارم اما موهای سرم مانند زنان کهنسال سفید شده و زود پیرشده‌ام. در این دو سال جرأت نداشتم پلک برهم بگذارم. اگر یک لحظه غافل می‌شدم، او از خانه خارج می‌شد. تا حالا چند بار از پدرش، عموش و من دزدی کرد. برای آن که او این کارش را تکرار نکند پول بیشتری به او دادم اما این کار نه تنها کمکی نکرد بلکه باعث شد او بیشتر منحرف شود. او در یک چشم برهم زدن از خانه خارج می‌شد و با پول‌هایش چیزهایی می‌خرید که رو ندارم بگویم. آخر چه کسی باور می‌کند که یک بچه 6 ساله در عرض پنج دقیقه CD مبتذل بخرد و به خانه برگردد؟ یکبار وقتی به دستشویی رفته بودم، او از خانه فرارکرد. سه روز تمام گم شد. بعد از سه روز خودش به خانه بازگشت. وقتی از او پرسیدیم که کجا بودی؟ گفت: برای تعطیلات رفته بودم شمال! بعدها فهمیدم که در آن چند روز در خیابان‌ها می‌گشته و شب‌ها را با کودکان خیابانی درپارک‌ها سرمی‌کرده. هرچه روانشناس و مشاور در تهران بوده او را معاینه کردند. فکر می‌کردم رفتار او وقتی به مدرسه برود خوب خواهد شد. اما او روز اول مدرسه سر همکلاسی‌اش را شکست. درعرض همین چند ماه بیست دفعه از مدرسه فرارکرده است. چند روز پیش هم دوباره فهمیدم که ساسان درکلانتری بازداشت است. وقتی به کلانتری رفتم فهمیدم که او بعد از فرار از مدرسه برای یک دختر 18 ساله مزاحمت ایجادکرده، در ضمن یک بسته حشیش در جیبش بوده است. دختر بیچاره تمام بدنش می‌لرزید و می‌گفت که این بچه مثل یک پسر 20 ساله او را مورد آزار قرارداده. من اصلاً نمی‌دانم آن بسته حشیش را از کجا آورده است. پدرساسان یک پزشک است و من هم لیسانس حسابداری دارم. در تمام خانواده‌ ما یک نفر وجود ندارد که سابقه کیفری داشته باشد. این بچه برای ما آبرو نگذاشته است. هنوز هفت سال بیشتر ندارد که پرونده‌ای حجیم در دادگاه برایش تشکیل شده است. من از قاضی پرونده خواسته‌ام که او را چند سال در کانون اصلاح و تربیت کودکان نگاه دارد. البته مطمئن هستم مسوولین آنجا هم از پس این جانور برنمی‌آیند و او را از آنجا هم بیرون خواهند کرد....» و اما ساسان با چشمانی که از آن آتش زبانه می‌کشید و لبخندی زهرآگین مادر را نگاه می‌کرد انگار از اشک ریختن زن بیچاره لذت می‌برد. روانشناسان پزشکی قانونی هوش ساسان را بیش از کودکان عادی اعلام کرده‌اند اما این کودک با چنین هوش و ذکاوتی باید در کانون اصلاح و تربیت دوران کودکی را بگذراند.

 


¤ نویسنده: یغما

نوشته های دیگران ( )

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
14

:: کل بازدیدها ::
104724

:: درباره من ::

شیطان 7ساله!!!بسیار عجیب - نوشته های یغما

:: لینک به وبلاگ ::

شیطان 7ساله!!!بسیار عجیب - نوشته های یغما

:: اوقات شرعی ::

:: لینک دوستان من ::

خاطرات یک حاج آقا
خاطرات برسا(‏خاطرات روزهایی بارانی!)
عاشق

:: لوگوی دوستان من ::



:: آرشیو ::

تابستان 1386
زمستان 1385
پاییز 1385
زمستان 1383

::وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

:: خبرنامه وبلاگ ::