خاطرات حاج اقا 13 ((امام رضا(ع) وراننده تاکسی تلفنی)) - نوشته های یغما
ساعت 5:56 عصر پنج شنبه 85/9/16 دیروز14/9/85 برای بازگشت از یکی دبیرستان ها که برای مشاوره رفته بودم با تاکسی تلفنی برگشتم . راننده جوانی بود که تا من سوار ماشین شدم بدون مقدمه گفت : ((حاج اقا اگر یکی خواب امام را ببنید راست است یا نه؟)) من هم که صادقانه سخن گفتن او را درکه چشمانش فریاد می زد دیدم گفتم : ((خوب مثلا چه خوابی!)) بنده خدا مثل اینکه منتظر این سئوال بود با هیجان گفت : ((راستش من یک حاجت خیلی خیلی سخت داشتم دو بار پیش امام رضا(ع) رفتم حاجتم برآورده نشد ولی وقتی برای سومین بار، من که نماز نمی خواندم و اصلا اهل مسائل دینی نبودم رفتم حرم امام رضا(ع) گفتم: ((من اخرین بار است که از شما کمک می خواهم و اگر جواب ندادی دیگه این طرفها پیدا نمی شود!)) همان شب درخواب دیدم امام رضا(ع) دارد به طرف من می آید در خواب خیلی وحشت کردم گفتم حتما امام رضا بخاطر این حرفی که بهش زدم عصبانی شده از دستم که ناگهان بیدار شدم. خیلی عرق کرده بودم نمی دونستم چکار کنم تا اینکه همان روز به اصفهان برگشتم شب دوباره خواب که رفتم اقا امام رضا (ع) را دیدم به طرفم آمد و گفت : ((ما که برایت دعا کرده بودیم خیلی پیش از این برایت دعا کردیم ولی آن زمان صلاح نبوده مشکلت تو حل شودالان صلاح است .)) از خواب بیدار شدم هم گریه می کردم بودم هم خوشحال بودم حال عجیبی داشتم مثل آدم های مضطرب شده بودم . آن روز بعد از خواب خیلی به حرف امام رضا(ع) که صلاح نبوده فکر کردم تا اینکه شب سوم هم دوباره خواب امام رضا دیدم که گفت: ((فلانی چرا توکه ادعای دوستی با ما را داری نماز نمی خوانی؟ چرا ریشت را تیغ می زنی !)) حاج آقا اگر الان می بینید من که هیچ استدلالی نمی توانست قانعم کند که ریش خوب است ریش می گذارم من که هیچ گاه نماز نمی خواندم نماز می خوانم فقط بخاطر همون حرف امام رضا(ع) است شاید اگر عکس من را قبلا دیده بودید باورتان نمی شد که ... ¤ نویسنده: یغما
|
خانه
:: بازدید امروز ::
:: کل بازدیدها ::
:: درباره من ::
:: لینک به وبلاگ ::
:: اوقات شرعی ::
:: لینک دوستان من ::
خاطرات یک حاج آقا
:: لوگوی دوستان من ::
:: آرشیو ::
تابستان 1386
::وضعیت من در یاهو ::
:: خبرنامه وبلاگ ::
|