سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مشغول وزن کردن جگر نصرالله بودیم - نوشته های یغما


ساعت 3:32 عصر سه شنبه 85/9/14

رضا امیرخانی، نویسنده و رمان‌نویس مشهر، در سخنرانی روز گذشته خود در اختتامیه مسابقه «سلام بر نصرالله» نکات پراکنده‌ای را ذکر کرده است:

للحق
سهمِ من زآسمانِ معرفتش
قدرِ یک پنجره است زین دوار
بسم این پنجره است اگر گاهم
ماهم آید کنارم از اغیار

و اما به دلیلی این دو بیت را به عوضِ مقدمه از احمد محبی آشتیانی وام گرفتم و دلیلِ قرائتِ این شعر همانا دو بیتِ پایانی بود که شاعر در آن داشتنِ یک پنجره در این دوار را برای سرخوشی کافی دانسته بود.
بحثِ پنجره‌ها به هیچ‌رو بحثی مبتذل و پیشِ پا افتاده نیست که اگر این‌گونه بود هرگز عموسام نامِ مشهورترینِ سیستمِ عامل را در رایانه‌های دنیا «ویندوز» یا همان پنجره‌ها نمی‌نامید که امروز مجبور باشیم حتا برای دیدنِ وضعیتِ حوزه‌های علمیه عالم ابتدا پنجره‌ها را بالا بیاوریم و بعد برویم در شبکه جهانیِ پنجره‌ها... زیستنِ ما در دورانی است که درهای حیثیاتِ گونه‌گونِ عالم به روی مردمان بسته است. نه از آن رو که قفل‌هایی مغلق بر آن درها آویخته باشند، بل از آن رو که عمرِ آدمی برای سرکشی به گوشه‌های عالم کفاف نمی‌دهد... پس بایستی به پنجره‌ها رو بیاوریم...

اما بعد! در اصولِ اولیه‌ معماری دو نوع پنجره را برای هر خانه‌ای ضروری می‌دانند. اول پنجره‌ای آفتابگیر که رو به خورشید باشد و رو به جنوب و دوم پنجره‌ای بادگیر که در آب و هوای معتدل به تهویه خانه کمک کند. معماری در بیروت نیز از همین اصل پی‌روی می‌کند. پنجره‌ای رو به آفتاب جنوب و پنجره‌ای رو به غرب و دریای مدیترانه. این که گفتم پنجره‌ای رو به غرب را مبادا که اهل تاویل برداشتی دیگرگون کنند. نسیمی بینِ دریا و ساحل در آب و هوای معتدلِ مدیترانه‌ای هست که روزان و شبان سمت و سویش تغییر می‌کند. باری از ساحل به دریا و باری دیگر از دریا به ساحل. والا پنجره رو به غرب را که همه بلاد شرقی در خود مستتر دارند! پنجره رو به غرب گرفتاری اهلِ فکر نیست. پرده ضخیمی که پنجره‌ آفتاب‌گیر را پوشانده است گرفتاری شرقیان است! که در برابرِ آن آفتاب اگر پرده‌ای پیش‌رو نداشته باشد، هزار پنجره رو به غرب هم روزنه‌ای بیش نیست...

اتاقِ کارِ آقای سیدحسن نصرالله هم دو پنجره داشت. یکی رو به دریا و یکی رو به جنوب. پس از آزادیِ جنوب، سال 2002 بود به گمانم که ایشان ما پنج نویسنده را به حضور پذیرفت. در ضاحیه و در مربع الامن و در دفتر کارِ خود. برای‌مان از حمله کورِ اسرائیل در جنوب گفت و شهادتِ اتفاقیِ یکی از سربازانِ حزب‌الله و درگیری‌های مرزیِ آن روزها که برای مقابله به مثل بود. سیدحسن نصرالله تعریف می‌کرد:
- همین چند ساعتِ پیش بچه‌ها تماس گرفتند که روی خطِ مرزی می‌توانیم یک تانکِ مرکاوا را (که آن روزها بسیار جدید بود) منهدم کنیم. دو سرنشین دارد. به آن‌ها گفتم که صبر کنند تا دو ساعتِ دیگر که جیپِ سه‌نفره گشتِ مرزی از آن‌جا عبور می‌کند. گفتند چرا؟ تانکِ چندصد‌هزار دلاری دستِ کم ده‌ها برابرِ جیپِ قراضه قیمت دارد!
سیدحسن مکثی کرد و لب‌خندی زد. بعد ادامه داد:
- به آن‌ها گفتم اگر مرکاوا را بزنیم، امریکا بلافاصله یکی به‌ترش را به ایشان هدیه خواهد داد. اما یک نفر سرنشینِ اضافه جیپ را امریکا نمی‌تواند به آن‌ها هدیه بدهد! تازه از همه اینها گذشته عاقبت همه‌ مرکاواها مالِ ماست، برای چه نابودشان کنیم؟

به مفهومِ دقیقِ کلمه ما پنج نویسنده یعنی رضای بایرامی و محسن مومنی و اکبر خلیلی و دکتر غلامعلی رجایی خفقان گرفته بودیم. صدای نفس هم‌دیگر را می‌شنیدیم. پیش‌تر نوشتم، جلسه دو-سه ساعت بود و من فقط همین خاطره را دارم. دلیلِ اصلیِ این سکوت و خفقان را بعد از نقلِ این خاطره سیدحسن به او گفتم.
اتاقِ سید حسن دو پنجره داشت، بری و بحری. یکی به سمتِ جنوب یکی به سمتِ دریا. من تمامِ مدت گرفتارِ آن بودم که موشکِ اسرائیلی از ناوچه مستقر در دریا به سمتِ ما خواهد آمد یا از جنوب و من به کدام سمت بایستی خیز بروم. طبیعی بود که هیچ نمی‌شنیدم از صحبت‌های او. آن‌وقت روبه‌روی من مردی نشسته بود که از اسرائیل و امریکا جوری حرف می‌زد که پنداری ایمانِ خمینی در جانش حلول کرده است...

شنیده بودم که جلال بعد از دیدنِ امام در اوایل شروعِ نهضت در راه برگشت از قم به برادرش شمس گفته بود که دیدی؟ و او جواب داده بود که چه چیز را؟ و دوباره جلال پرسیده بود که دیدی؟ و عاقبت قریب به این مضمون گفته بود دیدی جگر این مرد را! و ما پنج نویسنده نیز تا پایان سفر مشغولِ تخمین وزنِ جگرِ سید حسن بودیم!
گفته‌اند ادبیات برای ادبیات، اما چیزهایی هست که ادبیات مدیون آنهاست، از جمله همین جگر!
***
بحثِ پنجره‌ها بود. معمارِ جشن‌واره سلام بر نصرالله نیز بر این بحث واقف بود. پس حال که درِ آمد و شدِ جسمانی بسته بود، برای جشن‌واره سلام بر نصرالله دو پنجره روحانی تعبیه نمود. اول پنجره، پنجره‌ای است برای دوستان‌مان در لبنان. پنجره‌ای رو به آفتاب. رو به خورشید خمینی که هرگزش غروب نیست. و دوم پنجره، پنجره‌ای است برای ما، اهلِ فرهنگِ ایرانی. پنجره‌ای به سمتِ دریا. تا استشمام کنیم دوباره نسیمی را که ربعِ قرنِ پیش از سوی انقلابِ خمینی به سوی لبنان وزیدن گرفته بود و حالا پس از ربعِ قرن همان نسیم با همان طراوتِ آغازین به سمت ما برگشته است. باری از ساحل به دریا و باری از دریا به ساحل. که برای حکیمی که روزهای عروج فرشتگانش کان مقداره خمسین الف سنه است، روزان و شبانی از این جنس نیز لااقل ربعِ قرن درازا خواهد داشت.

¤ نویسنده: یغما

نوشته های دیگران ( )

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
6

:: کل بازدیدها ::
103935

:: درباره من ::

مشغول وزن کردن جگر نصرالله بودیم - نوشته های یغما

:: لینک به وبلاگ ::

مشغول وزن کردن جگر نصرالله بودیم - نوشته های یغما

:: اوقات شرعی ::

:: لینک دوستان من ::

خاطرات یک حاج آقا
خاطرات برسا(‏خاطرات روزهایی بارانی!)
عاشق

:: لوگوی دوستان من ::



:: آرشیو ::

تابستان 1386
زمستان 1385
پاییز 1385
زمستان 1383

::وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

:: خبرنامه وبلاگ ::