سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خاطراتم! - نوشته های یغما


ساعت 7:23 عصر سه شنبه 86/4/5

قصدم از راه اندازی اینجا جز این نبود که عاشقانه و از مولانا نوشتن را تمرین کنم

اما از آنجا که یکی از مهترین موضوعاتم خاطراتم است گاهی نیز باید خاطره ای نوشت.

میگویم: چه بسا خاطره ای از من خطری از سر راه تو بردارد!

این روزها حسابی اسیر امتحانات هستم .یکی خوب میشه یکی افتضاح!

دیگه خیلی درس نمیخونم چون نمره هاش برام مهم نیست و البته روزگار خسته کننده ای رو دارم پشت سر میذارم.اون از برسا واهل و تبارش! که حسابی خستگی رو به دل و وجودم گذاشتند !و این هم از خودم و کار ها ودرس و ... .

البته برنامه ریزی سعی میکنم داشته باشم ولی فکر نکنم بتونم خیلی توی برنامه ریزی هام موفق بشم

بازم خدا ایشالا کمکم کنه!

تا آخر امتحانا یک هفته ای مونده و چهار تا امتحان که سه تاش گردن کلفتند و یکی از اون سه تا واقعا رستمه که اگه بتونم گردنش رو بشکنم جشن باید بگیرم!

خیلی به فکر این هستم که در این تابستون چند تا کار رو بکنم

اول اینکه تکلیف خودم رو از نظر معیشتی و کاری روشن تر کنم و یه جا فیکس شم و خیلی این در اون در نزنم

دوم اینکه با همکاری یک سری از بچه ها طرح های کارآفرینی که دارم رو که از شیر مرغ تا جون آدمیزاد رو شامل میشه انجام بدم(خیلی طرح دارم که واقعا شاید بدرد همه قشری بخوره البته کسایی که صبر هم داشته باشن)

سوم هم اینکه ایشالا زندگیم در این مرحله که وارد مهمترین مرحله زندگی اجتماعی یعنی ازدواج میشه به بهترین حالت این کار رو بتونم انجام بدم ایشالا !

یه چند تا دغدغه دیگه هم دارم که ایشالا به وقتش باید بهشون برسم !

راستی خاطراتی رو که از اولیور دوست سوئیسیم که دوهفته گذشته در تهران چند روزی مهمونم بود رو میخوام بنویسم ایشالا اما نقداً عکسش رو داشته باشید:

الیور


¤ نویسنده: یغما

نوشته های دیگران ( )

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
9

:: کل بازدیدها ::
103844

:: درباره من ::

خاطراتم! - نوشته های یغما

:: لینک به وبلاگ ::

خاطراتم! - نوشته های یغما

:: اوقات شرعی ::

:: لینک دوستان من ::

خاطرات یک حاج آقا
خاطرات برسا(‏خاطرات روزهایی بارانی!)
عاشق

:: لوگوی دوستان من ::



:: آرشیو ::

تابستان 1386
زمستان 1385
پاییز 1385
زمستان 1383

::وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

:: خبرنامه وبلاگ ::