یغما - نوشته های یغما
ساعت 7:23 عصر سه شنبه 86/4/5
اکنون تمام نجابت آسمان را در نگاهش می شد دید
گفتم : زیبایی و نجابت چگونه با هم جمع می شود ؟ گفت : این دو از اول با هم بوده اند . عده ای برای اینکه حکومت کنند ، بینشان تفرقه انداخته اند پرسیدم : حکومت بر؟ پاسخ داد : هر دو . هم زیبایی و هم نجابت گفتم : پس شما متعلق به همان دوره های اولید که این هر دو را با هم دارید ؟ گفت: (شاید به تعارف ) : نگاهتان اینطور می خواهد گفتم : نه ، نگاه من فقط شما را معنا میکند گفت : آنچه تو گنجش توَهم میکنی از توّهم گنج را گم میکنی گفتم : ... !؟ ¤ نویسنده: یغما
ساعت 7:23 عصر سه شنبه 86/4/5
گفت : چه خوب کارشناس کالاهای منطقه اید ! نکند به تجارت مشغولید
گفتم : سرمایه مرا به مفت نمیخرند گفت : کسی اهل معامله دل نیست. نفروشید گفتم : نمیفروشم گفت : در معرض فروش هم نگذارید . بار شکستنی در انبار امن تر است گفتم : حتی اگر بپوسد ؟ گفت : نمی پوسد . بلور که نمی پوسد گفتم : شما که بیش از من خبره جنسید خندید و عطر دل انگیزی شبیه اقاقیا در فضا پیچید گفتم : چه میشد اگر شما همیشه می بودید و همیشه میخندیدید . به گمانم زمین و آسمان از عطر اقاقیا پر میشد گفت : لحظه ها را دریابید . همانند ابر می گذرند و به آسمان نگاه کرد که تکه ابری سفید از بالای سرمان فاصله میگرفت از سید مهدی شجاعی ¤ نویسنده: یغما
ساعت 7:23 عصر سه شنبه 86/4/5 قصدم از راه اندازی اینجا جز این نبود که عاشقانه و از مولانا نوشتن را تمرین کنم اما از آنجا که یکی از مهترین موضوعاتم خاطراتم است گاهی نیز باید خاطره ای نوشت. میگویم: چه بسا خاطره ای از من خطری از سر راه تو بردارد! این روزها حسابی اسیر امتحانات هستم .یکی خوب میشه یکی افتضاح! دیگه خیلی درس نمیخونم چون نمره هاش برام مهم نیست و البته روزگار خسته کننده ای رو دارم پشت سر میذارم.اون از برسا واهل و تبارش! که حسابی خستگی رو به دل و وجودم گذاشتند !و این هم از خودم و کار ها ودرس و ... . البته برنامه ریزی سعی میکنم داشته باشم ولی فکر نکنم بتونم خیلی توی برنامه ریزی هام موفق بشم بازم خدا ایشالا کمکم کنه! تا آخر امتحانا یک هفته ای مونده و چهار تا امتحان که سه تاش گردن کلفتند و یکی از اون سه تا واقعا رستمه که اگه بتونم گردنش رو بشکنم جشن باید بگیرم! خیلی به فکر این هستم که در این تابستون چند تا کار رو بکنم اول اینکه تکلیف خودم رو از نظر معیشتی و کاری روشن تر کنم و یه جا فیکس شم و خیلی این در اون در نزنم دوم اینکه با همکاری یک سری از بچه ها طرح های کارآفرینی که دارم رو که از شیر مرغ تا جون آدمیزاد رو شامل میشه انجام بدم(خیلی طرح دارم که واقعا شاید بدرد همه قشری بخوره البته کسایی که صبر هم داشته باشن) سوم هم اینکه ایشالا زندگیم در این مرحله که وارد مهمترین مرحله زندگی اجتماعی یعنی ازدواج میشه به بهترین حالت این کار رو بتونم انجام بدم ایشالا ! یه چند تا دغدغه دیگه هم دارم که ایشالا به وقتش باید بهشون برسم ! راستی خاطراتی رو که از اولیور دوست سوئیسیم که دوهفته گذشته در تهران چند روزی مهمونم بود رو میخوام بنویسم ایشالا اما نقداً عکسش رو داشته باشید: ¤ نویسنده: یغما
ساعت 7:23 عصر سه شنبه 86/4/5 مراقب باشید: فوتبال دستی !! از قدیم گفته اند که: دود از کنده بلند میشه !!! ¤ نویسنده: یغما
ساعت 7:23 عصر سه شنبه 86/4/5
چمران خود خدای سخن و معرفت است! نگاشته های عرفانی و دلی او همیشه زیباست؛ اما اینجا زیباتر انست که چمران از وبرای شریعتی اینگونه می نویسد:
یادداشت: ای علی! همراه تو به کویر میروم؛ کویر تنهایی، زیر آتش سوزان عشق، در توفانهای سهمگین تاریخ که امواج ظلم و ستم، در دریای بیانتهای محرومیت و شکنجه، بر پیکر کشتی شکسته حیات وجود ما میتازد... -------------------------------------------------------------------------------- میخواستم که پردههای جدیدی از ظلم وستم را که بر شیعیان علی(ع) و حسین(ع) میگذرد، بر تو نشان دهم و کینهها و حقهها و تهمتها و دسیسهبازیهای کثیفی را که از زمان ابوسفیان تا به امروز بر همه جا ظلمت افکنده است بنمایانم. ای علی! تو را وقتی شناختم که کویر تو را شکافتم و در اعماق قلبت و روحت شنا کردم و احساسات خفته وناگفته خود را در آن یافتم. قبل از آن خود را تنها میدیدم و حتی از احساسات و افکار خود خجل بودم و گاهگاهی از غیرطبیعی بودن خود شرم میکردم؛ اما هنگامی که با تو آشنا شدم، در دوری دور از تنهایی به در آمدم و با تو همراز و همنشین شدم.
ای علی! همراه تو به حج میروم؛ در میان شور و شوق، در مقابل ابّهت وجلال، محو میشوم، اندامم میلرزد و خدا را از دریچه چشم تو میبینم و همراه روح بلند تو به پرواز در میآیم و با خدا به درجه وحدت میرسم. ای علی! همراه تو به قلب تاریخ فرو میروم، راه و رسم عشق بازی را میآموزم و به علی بزرگ آنقدر عشق میورزم که از سر تا به پا میسوزم....
راستی چقدر دلانگیز است آنجا که فاطمه کوچک را نشان میدهی که صورت خاکآلود پدر بزرگوارش را با دستهای بسیار کوچکش نوازش میدهد و زیر بغل او را که بیهوش بر زمین افتاده است، میگیرد و بلند میکند! ای علی! تو «ابوذر غفاری» را به من شناساندی، مبارزات بیامانش را علیه ظلم و ستم نشان دادی، شجاعت، صراحت، پاکی و ایمانش را نمودی و این پیرمرد آهنیناراده را چه زیبا تصویر کردی، وقتی که استخوانپارهای را به دست گرفته، بر فرق «ابن کعب» میکوبد و خون به راه میاندازد! من فریاد ضجهآسای ابوذر را از حلقوم تو میشنوم و در برق چشمانت، خشم او را میبینم، در سوز و گداز تو، بیابان سوزان ربذه را مییابم که ابوذر قهرمان، بر شنهای داغ افتاده، در تنهایی و فقر جان میدهد ... . ای علی! تو در دنیای معاصر، با شیطانها و طاغوتها به جنگ پرداختی، با زر و زور و تزویر درافتادی؛ با تکفیر روحانینمایان، با دشمنی غربزدگان، با تحریف تاریخ، با خدعه علم، با جادوگری هنر روبهرو شدی، همه آنها علیه تو به جنگ پرداختند؛ اما تو با معجزه حق و ایمان و روح، بر آنها چیره شدی، با تکیه به ایمان به خدا و صبر و تحمل دریا و ایستادگی کوه و برّندگی شهادت، به مبارزه خداوندان «زر و زور و تزویر» برخاستی و همه را به زانو در آوردی. ¤ نویسنده: یغما
ساعت 3:30 عصر دوشنبه 86/4/4 سلام دیروز رفتیم برای یک سری خرید های نزدیکی های ازدواج خیلی خوش گذشت و البته هزار جور مد و ... دیدیم!!! اما واقعا فاصله فقر و غنا دیگه داره بیداد میکنه ها ایشالا همه عروس و داماد های این دوره و زمونه بتونن راحت تر ازدواج کنن و برن خونه بخت ¤ نویسنده: یغما
ساعت 5:19 عصر چهارشنبه 85/10/6
و بم لرزید ...
ناگهان همه چیز زیر و رو می شد ... شاید ساعتی نگذشته بود که : کودکِ گریان به نوازشهای مادر دوباره سر بر بالین در خواب زیبای خود غرق بود و مادر در فکر آرام مادری در نیمه شب!در سویی دیگر ، پیرمردی سر تسلیم بر آستان جانان گذاشته بود و هنوز که هنوز بود نجوا می کرد...مادر بزرگ هم در اندیشه آینده فردای فرزندان تسبیح را دو دور بیشتر میگرداند و یا رازق می گفت... و جوانی در رؤیای لیلای خویش خندان و در خوابی دلنشین معاشقه ای را که چندی بدان در همین لحظات مشغول بودند در سر میپروراند... همین بود و همین... غیر از خدا هیچ کس دیگری هم نبود که ناگهان ...!!! ناگهان همه چیز لرزید ... کودک فقط تا ?? میتوانست بشمرد ! یک بار تا ??شمرد و دوباره از اول! هنوز به دو نرسیده بود که همه چیز ویرانه ای سخت شده بود ... کودک این را نیز شاید نوعی بازی جهان جدید می پنداشت ! بازی که در ابتدای زندگیش به سراغش آمد و همه خانواده و فامیلش را در همان مرحله اول از او گرفت! او نمیفهمید اما همه چیز زیر و رو شد ! حتی ارگ نیز از هبیت خود فرو نشست! بازهم خدا بود و هیچ کس دیگر ، نه! خاطره تلخ این حادثه ، پس از ?سال هنوز جانکاه است ... دیگر کودک بجای صدای مادر با نوازش این صدا فقط آرام می گیرد که : گلپونه ها! ¤ نویسنده: یغما
ساعت 5:19 عصر چهارشنبه 85/10/6
مؤمن نور است ، غیر از این نیز نمیتواند باشد
هرچند که گهگاهی نو مؤمن چونان آتش زیر خاکستر کم رنگ و شاید نامعلوم می شود اما همیشه هست و معمولا نیاز به عاملی دارد که فوران کند ،بروز و ظهور کند، و آن عامل نیز میتواند دم مسیحایی رب او، یا همنشینی با مردان الهی و حتی نظاره سیمای دلنشین و تأثیرگذار ایشان باشد بهرحال مؤمن همیشه نور را در درون خود دارد تا در وقت لازم راهنمایش شود حتی اگر مدت ها بدون استفاده از آن نور سرگردان باشد و راه های بسیاری را نیز به اشتباه رود ¤ نویسنده: یغما
ساعت 2:55 عصر سه شنبه 85/9/28
درمورد آخرین لیستی که تا کنون ارائه شده توجه شما رو به آمار زیر جلب میکنم:
از ائتلاف بزرگ اصولگرایان که چهره هاش مهندس چمران و سردار طلایی و حاج حسن بیادی بودند تا کنون ?? نفر در میان ?? نفر اول حضور دارند که این مسأله نشان از برتری این گروه بر سایر گروه ها دارد از ائتلاف اصلاح طلبان نیز ?نفر در ??نفر حاضرند از ائتلاف رایحه خوش خدمت هم ?نفر فقط در لیست هستند و علی رضا دبیر هم که بعنوان کاندیدای مستقل جایی خوب در این آمار پیدا کرده باتوجه به آمار بالا پیشاپیش می توان ائتلاف بزرگ اصولگرایان را برنده اصلی دانست لذا: جشن بزگ ائتلاف اصولگرایان روز جمعه اول دی ماه ساعت ? صبح فرهنگسرای بهمن ¤ نویسنده: یغما
|
خانه
:: بازدید امروز ::
:: کل بازدیدها ::
:: درباره من ::
:: لینک به وبلاگ ::
:: اوقات شرعی ::
:: لینک دوستان من ::
خاطرات یک حاج آقا
:: لوگوی دوستان من ::
:: آرشیو ::
تابستان 1386
::وضعیت من در یاهو ::
:: خبرنامه وبلاگ ::
|