پاییز 1385 - نوشته های یغما
ساعت 5:48 عصر پنج شنبه 85/9/16
زن هق هق میکرد و اشک میریخت . وقتی دلیل آن همه بیتابی و درد را پرسیدم. با نگاهی که شادی فرسنگها از آن فاصله داشت گفت: «باورتان میشود کودک هفت ساله به جرم مزاحمت برای نوامیس محاکمه شود؟ پسرم ساسان زندگی ما را سیاه کرد. او بچه آدم نیست، بچه شیطان است. دیگر حاضر نیستم حتی یک روز او را نگه دارم. هیچ شباهتی با بچههای عادی ندارد. »و بعد که آرامتر شد، تعریف کرد: «من و همسرم هر دو کار میکردیم ولی الان من به خاطر او کارم را از دست دادهام. ساسان از سن 2 سالگی پیش مادرم بود. وقتی سه ساله شد آنقدر مادرم را اذیت کرد که او هم از دست بچه من خسته شد. باورتان نمیشود، بچه سه ساله با پرت کردن قاب عکس به طرف مادرم باعث شد که او بینایی یک چشم خود را از دست بدهد. دیگر رو ندارم به دیدن پدر و مادرم بروم. بعد از آن جریان ساسان را به مهدکودک بردم. هر روزیکی از اولیای بچههای مهدکودک شکایت میکرد. ساسان چند بار بچههای دیگر را کتک زده بود. چند بار سوسک به جان بچهها انداخته بود. باورتان نمیشود که این بچه حتی به حیوانات رحم نمیکند. بیش از صدبار ماهیهای قرمز عید را کشت. او دنبال گربهها میکند و آنها را میزند و... یک روز با مربی مهدکودک دعوا کرد. من سرکار بودم که خبردادند بروم و ساسان را به خانه ببرم. آن روز صدبار از مربی و مدیران عذرخواهی کردم تا آنها راضی شدند یک فرصت دیگر به ساسان بدهند . هرچه از این بچه پررو و شیطان خواستم که از مربی خود معذرت بخواهد زیربار نرفت. فردای آن روز فهمیدم که ساسان در کلانتری بازداشت است. سراسیمه از محل کارم به کلانتری رفتم. این پسر که نمیدانم باید چه چیزی دربارهاش بگویم به خاطر تلافی و اذیت مربی خود مهدکودک را آتش زد. نمیدانم اصلاً کبریت را از کجا آورده بود. به هر حال خدا رحم کرد آن آتشسوزی فقط خسارت مالی داشت. ما خسارت را پرداختیم و من مجبور شدم کار خود را رها کنم و مواظب ساسان باشم. من که هیچ، اگر تمام دنیا هم جمع شوند از پس این شیطان برنمیآیند. از سن 4 تا 6 سالگی خودم از او نگهداری کردم. این دو سال برایم یک عمر گذشت. 30 سال بیشتر ندارم اما موهای سرم مانند زنان کهنسال سفید شده و زود پیرشدهام. در این دو سال جرأت نداشتم پلک برهم بگذارم. اگر یک لحظه غافل میشدم، او از خانه خارج میشد. تا حالا چند بار از پدرش، عموش و من دزدی کرد. برای آن که او این کارش را تکرار نکند پول بیشتری به او دادم اما این کار نه تنها کمکی نکرد بلکه باعث شد او بیشتر منحرف شود. او در یک چشم برهم زدن از خانه خارج میشد و با پولهایش چیزهایی میخرید که رو ندارم بگویم. آخر چه کسی باور میکند که یک بچه 6 ساله در عرض پنج دقیقه CD مبتذل بخرد و به خانه برگردد؟ یکبار وقتی به دستشویی رفته بودم، او از خانه فرارکرد. سه روز تمام گم شد. بعد از سه روز خودش به خانه بازگشت. وقتی از او پرسیدیم که کجا بودی؟ گفت: برای تعطیلات رفته بودم شمال! بعدها فهمیدم که در آن چند روز در خیابانها میگشته و شبها را با کودکان خیابانی درپارکها سرمیکرده. هرچه روانشناس و مشاور در تهران بوده او را معاینه کردند. فکر میکردم رفتار او وقتی به مدرسه برود خوب خواهد شد. اما او روز اول مدرسه سر همکلاسیاش را شکست. درعرض همین چند ماه بیست دفعه از مدرسه فرارکرده است. چند روز پیش هم دوباره فهمیدم که ساسان درکلانتری بازداشت است. وقتی به کلانتری رفتم فهمیدم که او بعد از فرار از مدرسه برای یک دختر 18 ساله مزاحمت ایجادکرده، در ضمن یک بسته حشیش در جیبش بوده است. دختر بیچاره تمام بدنش میلرزید و میگفت که این بچه مثل یک پسر 20 ساله او را مورد آزار قرارداده. من اصلاً نمیدانم آن بسته حشیش را از کجا آورده است. پدرساسان یک پزشک است و من هم لیسانس حسابداری دارم. در تمام خانواده ما یک نفر وجود ندارد که سابقه کیفری داشته باشد. این بچه برای ما آبرو نگذاشته است. هنوز هفت سال بیشتر ندارد که پروندهای حجیم در دادگاه برایش تشکیل شده است. من از قاضی پرونده خواستهام که او را چند سال در کانون اصلاح و تربیت کودکان نگاه دارد. البته مطمئن هستم مسوولین آنجا هم از پس این جانور برنمیآیند و او را از آنجا هم بیرون خواهند کرد....» و اما ساسان با چشمانی که از آن آتش زبانه میکشید و لبخندی زهرآگین مادر را نگاه میکرد انگار از اشک ریختن زن بیچاره لذت میبرد. روانشناسان پزشکی قانونی هوش ساسان را بیش از کودکان عادی اعلام کردهاند اما این کودک با چنین هوش و ذکاوتی باید در کانون اصلاح و تربیت دوران کودکی را بگذراند.
¤ نویسنده: یغما
ساعت 5:48 عصر پنج شنبه 85/9/16
¤ نویسنده: یغما
ساعت 9:53 صبح چهارشنبه 85/9/15
این روزها که بحث و گفت و گو از نمایندگی مجلس خبرگان است ، ممکن است این سوال در اذهان پیش آید که حقوق نمایندگان مجلس خبرگان چقدر است ؟ ممکن است برخی تصور کنند که حقوق نمایندگان خبرگان از نمایندگان مجلس شورای اسلامی و حتی وزرا و مدیران بیشتر باید باشد . زیرا مگر نه این است که از نظر موقعیت و اهمیت سیاسی ، مجلس خبرگان بالاتر از مجلس شورای اسلامی و تک تک وزارتخانه ها است ؟ پس باید حقوق و مزایای این مجلس حداقل با حقوق نمایندگان برابر باشد.
اما واقعیت این است که بر خلاف آنچه در افکار عمومی درباره حقوق و مزایای خبرگان وجود دارد ، خوشبختانه این نمایندگان در جمهوری اسلامی ایران علی رغم موقعیت والا و برتری که دارند ، از هیچ حقوق و مزایایی برخوردار نیستند و برای آنان در بودجه دولت ردیف حقوقی منظور نگردیده است . زیرا این مجلس برخلاف نهادها و مجالس دیگر مجلس شیوخ و علما است و اعضای آن وظیفه ای که به عهده گرفته اند ، یک وظیفه دینی و واجب است که باید بدون در نظر گرفتن مزد انجام پذیرد . برای نمونه اگر از برخی از آقایان ائمه جماعات که مدت مدیدی امامت جماعت مهمترین مساجد شهرها را به عهده دارند و در سرما و گرما خود را موظف بر حضور به موقع در تمامی نمازها می دانند ، سوال کنید که حقوق ماهانه شما چقدر است ؟ جواب شما را با یک لبخند خواهند داد . زیرا به طوری مشخص است برای نماز خواندن به عنوان یک واجب شرعی دریافت حقوق و مزایا صحیح نمی باشد . حضور نمایندگان مجلس خبرگان در جلسات ازنظر شرعی به لحاظ حفظ نظام اسلامی و پشتوانه رهبری نه تنها مثل نماز واجب که به قول امام راحل واجب تر از نماز و روزه است . زیرا نماز و روزه جنبه فردی دارد ولی مسئله خبرگان جنبه عمومی و حکومتی دارد . از سوی دیگر استفاده از حقوق و مزایا برای نمایندگان این مجلس علاوه بر آنچه ذکر شد یک نوع وهن و تحقیر شخصیت نیز می باشد . اینان از علمای محترم و بزرگان و فرهیختگان محسوب می شوند . بیان خاطره ای در این زمینه خالی از لطف نمی باشد : در دوره دورم مجلس خبرگان ، یکی از نمایندگاه پیشنهاد داد با توجه به اینکه نمایندگان مجلس خبرگان حقوق و مزایایی دریافت نمی کنند ، برای آنها و همسرانشان یک حج عمره هدیه شود و جناب آقای ری شهری نیز میزبان آنان باشد . قرار بر این شد که این پیشنهاد مطرح شده و یک رای گیری غیر رسمی و خودمانی گرفته شود . نتیجه این رای گیری غیر رسمی این شد که آقایان به اتفاق آراء به این پیشنهاد رای منفی دادند. ¤ نویسنده: یغما
ساعت 3:32 عصر سه شنبه 85/9/14
رضا امیرخانی، نویسنده و رماننویس مشهر، در سخنرانی روز گذشته خود در اختتامیه مسابقه «سلام بر نصرالله» نکات پراکندهای را ذکر کرده است:
للحق سهمِ من زآسمانِ معرفتش قدرِ یک پنجره است زین دوار بسم این پنجره است اگر گاهم ماهم آید کنارم از اغیار و اما به دلیلی این دو بیت را به عوضِ مقدمه از احمد محبی آشتیانی وام گرفتم و دلیلِ قرائتِ این شعر همانا دو بیتِ پایانی بود که شاعر در آن داشتنِ یک پنجره در این دوار را برای سرخوشی کافی دانسته بود. بحثِ پنجرهها به هیچرو بحثی مبتذل و پیشِ پا افتاده نیست که اگر اینگونه بود هرگز عموسام نامِ مشهورترینِ سیستمِ عامل را در رایانههای دنیا «ویندوز» یا همان پنجرهها نمینامید که امروز مجبور باشیم حتا برای دیدنِ وضعیتِ حوزههای علمیه عالم ابتدا پنجرهها را بالا بیاوریم و بعد برویم در شبکه جهانیِ پنجرهها... زیستنِ ما در دورانی است که درهای حیثیاتِ گونهگونِ عالم به روی مردمان بسته است. نه از آن رو که قفلهایی مغلق بر آن درها آویخته باشند، بل از آن رو که عمرِ آدمی برای سرکشی به گوشههای عالم کفاف نمیدهد... پس بایستی به پنجرهها رو بیاوریم... اما بعد! در اصولِ اولیه معماری دو نوع پنجره را برای هر خانهای ضروری میدانند. اول پنجرهای آفتابگیر که رو به خورشید باشد و رو به جنوب و دوم پنجرهای بادگیر که در آب و هوای معتدل به تهویه خانه کمک کند. معماری در بیروت نیز از همین اصل پیروی میکند. پنجرهای رو به آفتاب جنوب و پنجرهای رو به غرب و دریای مدیترانه. این که گفتم پنجرهای رو به غرب را مبادا که اهل تاویل برداشتی دیگرگون کنند. نسیمی بینِ دریا و ساحل در آب و هوای معتدلِ مدیترانهای هست که روزان و شبان سمت و سویش تغییر میکند. باری از ساحل به دریا و باری دیگر از دریا به ساحل. والا پنجره رو به غرب را که همه بلاد شرقی در خود مستتر دارند! پنجره رو به غرب گرفتاری اهلِ فکر نیست. پرده ضخیمی که پنجره آفتابگیر را پوشانده است گرفتاری شرقیان است! که در برابرِ آن آفتاب اگر پردهای پیشرو نداشته باشد، هزار پنجره رو به غرب هم روزنهای بیش نیست... اتاقِ کارِ آقای سیدحسن نصرالله هم دو پنجره داشت. یکی رو به دریا و یکی رو به جنوب. پس از آزادیِ جنوب، سال 2002 بود به گمانم که ایشان ما پنج نویسنده را به حضور پذیرفت. در ضاحیه و در مربع الامن و در دفتر کارِ خود. برایمان از حمله کورِ اسرائیل در جنوب گفت و شهادتِ اتفاقیِ یکی از سربازانِ حزبالله و درگیریهای مرزیِ آن روزها که برای مقابله به مثل بود. سیدحسن نصرالله تعریف میکرد: - همین چند ساعتِ پیش بچهها تماس گرفتند که روی خطِ مرزی میتوانیم یک تانکِ مرکاوا را (که آن روزها بسیار جدید بود) منهدم کنیم. دو سرنشین دارد. به آنها گفتم که صبر کنند تا دو ساعتِ دیگر که جیپِ سهنفره گشتِ مرزی از آنجا عبور میکند. گفتند چرا؟ تانکِ چندصدهزار دلاری دستِ کم دهها برابرِ جیپِ قراضه قیمت دارد! سیدحسن مکثی کرد و لبخندی زد. بعد ادامه داد: - به آنها گفتم اگر مرکاوا را بزنیم، امریکا بلافاصله یکی بهترش را به ایشان هدیه خواهد داد. اما یک نفر سرنشینِ اضافه جیپ را امریکا نمیتواند به آنها هدیه بدهد! تازه از همه اینها گذشته عاقبت همه مرکاواها مالِ ماست، برای چه نابودشان کنیم؟ به مفهومِ دقیقِ کلمه ما پنج نویسنده یعنی رضای بایرامی و محسن مومنی و اکبر خلیلی و دکتر غلامعلی رجایی خفقان گرفته بودیم. صدای نفس همدیگر را میشنیدیم. پیشتر نوشتم، جلسه دو-سه ساعت بود و من فقط همین خاطره را دارم. دلیلِ اصلیِ این سکوت و خفقان را بعد از نقلِ این خاطره سیدحسن به او گفتم. اتاقِ سید حسن دو پنجره داشت، بری و بحری. یکی به سمتِ جنوب یکی به سمتِ دریا. من تمامِ مدت گرفتارِ آن بودم که موشکِ اسرائیلی از ناوچه مستقر در دریا به سمتِ ما خواهد آمد یا از جنوب و من به کدام سمت بایستی خیز بروم. طبیعی بود که هیچ نمیشنیدم از صحبتهای او. آنوقت روبهروی من مردی نشسته بود که از اسرائیل و امریکا جوری حرف میزد که پنداری ایمانِ خمینی در جانش حلول کرده است... شنیده بودم که جلال بعد از دیدنِ امام در اوایل شروعِ نهضت در راه برگشت از قم به برادرش شمس گفته بود که دیدی؟ و او جواب داده بود که چه چیز را؟ و دوباره جلال پرسیده بود که دیدی؟ و عاقبت قریب به این مضمون گفته بود دیدی جگر این مرد را! و ما پنج نویسنده نیز تا پایان سفر مشغولِ تخمین وزنِ جگرِ سید حسن بودیم! گفتهاند ادبیات برای ادبیات، اما چیزهایی هست که ادبیات مدیون آنهاست، از جمله همین جگر! *** بحثِ پنجرهها بود. معمارِ جشنواره سلام بر نصرالله نیز بر این بحث واقف بود. پس حال که درِ آمد و شدِ جسمانی بسته بود، برای جشنواره سلام بر نصرالله دو پنجره روحانی تعبیه نمود. اول پنجره، پنجرهای است برای دوستانمان در لبنان. پنجرهای رو به آفتاب. رو به خورشید خمینی که هرگزش غروب نیست. و دوم پنجره، پنجرهای است برای ما، اهلِ فرهنگِ ایرانی. پنجرهای به سمتِ دریا. تا استشمام کنیم دوباره نسیمی را که ربعِ قرنِ پیش از سوی انقلابِ خمینی به سوی لبنان وزیدن گرفته بود و حالا پس از ربعِ قرن همان نسیم با همان طراوتِ آغازین به سمت ما برگشته است. باری از ساحل به دریا و باری از دریا به ساحل. که برای حکیمی که روزهای عروج فرشتگانش کان مقداره خمسین الف سنه است، روزان و شبانی از این جنس نیز لااقل ربعِ قرن درازا خواهد داشت. ¤ نویسنده: یغما
ساعت 3:32 عصر سه شنبه 85/9/14 یک نظرسنجی که هفته گذشته از حدود هزار جوان تهرانی انجام شده، از جایگاه لرزان اصلاحطلبان در انتخابات شوراها حکایت دارد. ¤ نویسنده: یغما
ساعت 10:56 صبح دوشنبه 85/9/13 درباره زهرا امیرابراهیمی بحث های بسیاری مطرح بوده و هست. در کنار اخبار ازپیش گفته شده این خبر رو که آخرین خبر هست بازهم بدون هیچ موضع گیری موافق یا مخالف براتون اینجا میآرم
به نظر میرسد، معضل انتشار فیلمهای خصوصی و غیراخلاقی از شخصیتهای مشهور، تنها با در پیش گرفتن راه حل قانونی و برخورد منطقی و قاطع با موضوع، قابل رفع و جلوگیری باشد. زمانی که اشخاص غیرمقید به مسائل اخلاقی و اجتماعی، که شاهد و ناظر جریان بودند و پس از اثبات حضور دختر در فیلم، میبینند که او به راحتی در مجامع حاضر شده و حتی مصاحبههای متعددی نیز با شبکههای ماهوارهای در رسانهها و شبکههای ماهوارهای داشتهاند، خود به خود جری شده، مرزهای مانع از چنین اقداماتی برداشته میشود. ¤ نویسنده: یغما
ساعت 9:22 صبح یکشنبه 85/9/12
نکات منفی هم به این ترتیب به نظر بنده رسیده:
-متاسفانه جلسه دیر شروع شد و خیلی هم طبق برنامه و هدفمند جلو نرفت هرچند که با همین روش هم از ماه ها و سال گذشته بهتر اداره می شود اما انتظار بیش از این است. -در جلسه برگه نظر خواهی از افراد موجود نبود تا بازخور چنین جلساتی روشن تر شود. -تعدادی از دوستان دیرتر آمدند و خانم آقاجانی از همه دیرتر! ام انصافا درمدتی که بودند (که بیش از ?ساعت می شد) کمک فکری بسیاری بخصوص در مورد انتخاب موضوعات داشتند. -خانم گل با این که میخواهند بعنوان جانشین دبیر سیستم فعالیت کنند اما در جلسه بسیار ساکت و کم حرف بود. -رضا آنلاین تلافی عدم شرکت در جلسات گذشته رو با شیطنت های خاص خودش که شاید بعضی هاش جاب هم نباشه در آورد! -نمی دانم چرا !؟ اما... ایشالا این همایش هم ختم بخیر بشه. - دوسه کلمه ای که درمورد دکتر شرفی (شریفی؟! چقدر ذهنم سخت شده است)گفتم برای بعضی از دوستان گران آمد، باور کنید منظور بدی نداشتم فقط چون آقای ابطحی پرسید چرا ایشان؟! خواستم بگکویم ایشان را نمی شناسم که ظاهرا به مذاق برخی از دوستان خوش نیآمد. آخر کار نیز برخورد تند نگهبان موسسه به دستور آقای طالب پور بسیار زنده بود و قابل پیگیری! خدایا این آدمای تبیانی کی میخواهند درست برخورد کنند؟اگر بخاطر مسائلی نبود هیچ وقت هرگز قدمم را به آنجا نمی گذاشتم ... بهترین مکان آن همه ساختمان عظیم چند میلیاردی که تحفه رئیس سازمان به موسسه هست!، نمازخانه کوچکش است که اشک بر چشمان جاری می کند آنهم نه یک بار و دوبار! چه کنم؟ - دوستانی که برای اجرای طرح صندوق قرض الحسنه پشت ما را گرم کردند حالا کنار کشیده اند و از بین ایشان بجز خانم احمدی دوست دیگری ثبت نام نکرد( در جلسه ای که طرح رو مطرح کردم آقای کیش مهر و خانم ها آقاجانی ،تقی زاده ،احمدی(خانم گل) ) هم بودند.خدایا چگونه این ها انتظار دارند که کارها خودبخود انجام شود و پس از یک مرحله به طرح بپیوندند!شاید این موسسه جای بسیاری از کارهایم نیست! نظر تو چیست ای خدای من که دیگر فکرهایم و طرح هایم را که ارزشمندند فقط برای تو بگویم و با تو شریک شوم! و سخن آخر: امروز خیلی در چند جلسه ای که در سه همایش بود صحبت کردم،موضوعات مختلف برای آدمای مختلف، اولیش داخل جلسه عمومی و برای همه، دومیش جلسه نویسندگان و انتخاب کنندگان موضوع، سومیش هم جلسه با خانم احمدی،اما گویه نیم ساعت مکالمه تلفنی پس از جلسه ام با آقای ابطحی که در راه بود حال و هوای دیگری داشت. خدایا مارا درکارهایی که میکنیم هدایتمان کن و اگر راه ناصحیح را می پیماییم بازمان مدار!!! اما راه مستقیم خوبیهایت را برایمان کوتاه تر و سهل الوصول تر قرار بده. راستی قصد دارم در دوسه موضوع همایش مقاله بدم تا تو چه بخواهی از خدای عزیزم! بامید افق روشن روز اختتامیه همایش جدیدی بنام پیوند آسمانی با نتایج فوق العاده و عالی کاربردی ¤ نویسنده: یغما
ساعت 9:22 صبح یکشنبه 85/9/12
برف غافل کننده بهاری دیروز و پریروز چنان چهره شهرمان را سفید و زیبا کرد که شاید هیچ گاه در زندگی منتظر این همه سفیدی نبودیم !
و شاید اوایل بارش آن نیز کمی به بارش این نعمت الهی اعتراض کردیم!آخر همه اتوبان های مان را بسته بود و کمتر راهی برای آمد و شد مان گذاشته بود! آخر اعصابمان را بهم ریخته بود و سردمان هم شده بود!آخر آخر آخر...هزارتا از این آخر ها رو هم که کنار هم بذاریم بازهم در حال کوبیدن میخ توجیح بر دیوار عقلیم! چشمانمان را باز کنیم که بهار سفیدی و زیبایی ، برف شادی آفرین زمستانی ، نشانه دوستی هنوز خدا با ما دوباره آمد ! و این پرده دوم صحنه بود که برخی در همان اتوبان های کاملا بسته شده از ماشین ها بیرون آمده بودند برف بازی میکردند می خندیدند ، گاهی صداهای آهنگ و حتی مداحیشان را برای نشان دادن خوشحالیشان زیاد می کردند و این ها همه نشانه خوشحالی شان بود. هر چند که بازهم از این نعمت الهی فقط برخی قسمت های خاص شهرمان بهره مند بود اما ... خداروشکر دوسه روزی هست که حسابی با برف داریم آشنا میشیم ! همیشه در این فکر بودم که چرا در زمستان که همه ما لباس های تیره و گرممان را می پوشیم ، زمین لباس سفید شاید مثل عروس بر تن می کند! ¤ نویسنده: یغما
ساعت 4:51 عصر پنج شنبه 85/9/9
همونطوری که قول داده بودم این سری نکات مثبت جلسه همایش پیوند آسمانی رو عرض میکنم:
نکات جالب مثبت جلسه: - حضور کاربران فعالی که البته بنده نمی شناختمشان بجز سعدان ! بقیه رو هم هنوز هم نمی شناسم. -شرکت فعال دوستان در امور اجرایی همایش دلگرم کننده است -نظرات و عقاید دوستان به مراتب بهتر و راهگشا تر از سال گذشته است -اهداف همایش و مشخصات اجرایی آن به مراتب کاربردی تر و افق پیش رو در صورت برنامه ریزی صحیح و مطابق آن جلو رفتن نوید بخش همایشی عالی است. -تکرار ملاقات دوستانی که مدتی بود ندیده بودیمشان از دیگر مزیت های جلسه بود. -تقریبا همه دوستان به نوعی در بحث ها و صحبت ها مشارکت داشتند. -تصمیم گیری مهم انتخاب دبیران همایش ، که این خود نشانه آنست که انجمن ها خود میتواند تربیت کننده مدیر باشد. -ملاقات بسیاری از دوستان بخصوص جناب آقای ابطحی برای بنده موجب مسرت دوچندان گردید.(هر کجا هست خدایا...) -در همایشی که درباره ازدواج قراره برگزار بشه ظاهرا فقط بنده و خانم توسلیان متاهلین جلسه بودیم.ایکاش متاهلین بیشتری در این طرح شرکت کرده و بحث ها را هدایت کنند. ¤ نویسنده: یغما
ساعت 10:29 صبح چهارشنبه 85/9/8 تو ننگ عربی، سید حسن!
¤ نویسنده: یغما
|
خانه
:: بازدید امروز ::
:: کل بازدیدها ::
:: درباره من ::
:: لینک به وبلاگ ::
:: اوقات شرعی ::
:: لینک دوستان من ::
خاطرات یک حاج آقا
:: لوگوی دوستان من ::
:: آرشیو ::
تابستان 1386
::وضعیت من در یاهو ::
:: خبرنامه وبلاگ ::
|